او...
تجربیات تاریخی هر ملت مختص همان ملت است و از گذشته ی فرهنگی – تاریخی آن ملت تاثیر می گیرند. بنابراین نمی توان از تمام جوامع بشری انتظار داشت که سرگذشت واجدی داشته باشند . چنانچه یک تمدن تلاش کند تجربه ی اختصاصی خود را به تمدنی دیگر _با پیشینه ی فرهنگی – تاریخی متفاوت_ تحمیل کند ، برای تمدن هدف چیزی جز نابودی به ارمغان نمی آورد . در چنین شرایطی ساختار های فرهنگی – اجتماعی جامعه ی هدف فرو می ریزد در حالی که ساختارهای جدید نیز (به دلیل عدم وجود پیشینه ی تاریخی مشابه با جامعه ی حمله کننده) توانایی جایگزینی کامل ندارند . این موضوع حتی در مورد بهترین و سودمند ترین تجربه های یک ملت صدق می کند . تجربیات ناقصی که در جامعه ی اولیه نیز مشکل آفرین بوده اند که جای خود دارند!!! این نکته ای است که پیشگامان سیاسی جهان غرب ، از رنسانس تا کنون ، آن را ندیده اند یا نخواسته اند که ببینند و به همین دلیل بسیاری از ملت ها را با خیال « جهانی سازی» به نابودی فرهنگی – اجتماعی کشانده اند. ( به عنوان نمونه می توان به ترکیه اشاره کرد.)
کشور ما نیز در طول قرون پس از رنسانس آماج این نوع حمله ها بوده است. یکی از زمینه هایی که غرب مخصوصاً مایل بوده تجربه های خود را به ما تحمیل کند نظام حقوق زن و ساختار روابط زن و مرد است.
در نظام سنتی ایرانی ، زن مدیر امور داخلی منزل بود . سرمایه و پول خانواده _ پس از ورود به خانه_ تحت مدیریت زن قرار داشت . از سوی دیگر عمده ی مسئولیت تربیت فرزندان بر عهده ی زن بود . در مقابل زن از حقوقی چون تامین اقتصادی ، حمایت روانی و ...برخوردار بود . ضمناً در این نظام ، تاثیر گذاری اجتماعی برای زنان عمدتاً به صورت غیر مستقیم و به وسیله ی همسر و فرزندان تعریف می شد .
در نظامی که غرب سعی در جایگزینی آن داشت ، تمام وظایفی که در نظام سنتی برای هر یک از زن و مرد تعریف شده بود به هر دوی آن ها تعلق داشت . وظایفی چون تامین اقتصاد خانواده ، مدیریت امور داخلی خانه ، تربیت فرزندان( و ...) .به علاوه تاثیر گذاری صرفاً به صورت مستقیم قابل قبول بود و تنها حضور فیزیکی بود که تاثیر گذاری محسوب می شد.
درباره ی اینکه این نظام در خود جوامع غربی تا چه حد موفق بوده باید به صورت جداگانه بحث کرد . چیزی که اینجا مطرح است این است که در طی سالیان دراز، تلاش های داخلی و خارجی در جهت جایگزینی این نظام با نظام سنتی ، تنها به ضعف و فروریختن ساختار اولیه منجر شد در حالی که ساختار جدید ( به دلیل عدم وجود پیشینه ی فرهنگی-تاریخی مشابه با جوامع غرب در جامعه ی ایرانی) قادر به جایگزینی کامل نبود. نتیجه اینکه نظامی به وجود آمد که برخی از ویژگی های هر یک از دو نظام غربی و ایرانی را با هم داشت!!! در این ساختار جدید ، حقوق قبلی زن (تامین اقتصادی ، حمایت روانی و ...) از وی سلب شد در حالی که وظایف قبلی ( مدیریت امور داخل منزل ، متربیت فرزندان و ...) هنوز بر جای خود باقی بود . ضمناً وظایف جدیدی بر عهده ی زن قرار داده شد ( رفتار مطابق الگوی مردانه ، شرکت در تامین اقتصادی خانوده و ...) که در قبال ان ها حق جدیدی برای زن وجود نداشت!!! این به آن معنا بود که در نظام جدید زن فقط «موظف» است بدون اینکه «محق» باشد.
آیا هنگام ان فرا نرسیده است که ما به مدل سومی برای ساختارهای اجتماعی مربوط به زنان بیندیشیم؟ نظامی که نه مانند نظام سنتی ایرانی تاثیر گذاری را مختص به تاثیر گذاری غیر مستقیم کند و هر گونه حضور فیزیکی ای را نفی ، و نه مانند نظام غربی ، تاثیر گذاری را محدود به حضور فیزیکی بداند و هر گونه حضور فیزیکی ای را _ ولو حضور در کاباره و کافه !!! را _ نشانه ی تاثیر گذار بودن. مدلی که هم با پیشینه ی تاریخی ملت ما هم خوانی داشته باشد و هم قادر به تامین نیاز های روز جامعه باشد . مدلی کاملاً منطبق بر اصول مترقی اسلامی . مدلی برای حضوری آزادانه و فاطمه وار . آیا وقت آن فرا نرسیده است؟
یاحق...
و دشمن پشت دیوارهای شهر است...این المستشهدون؟
نوشته شده توسط :
ایدئولوی مبارزه....ویژه ی سالگرد جنگ 33 روزه
او...
یک سوال:
- در روند یک مبارزه ی انقلابی کدام یک تاثیر بیشتری دارند ؟ «استراتژی مبارزه» یا «ایدئولوژی مبارزه»؟ اصلاً آیا ایدئولوژی مبارزین بر روند مبارزه و نتایج ان تاثیر دارد؟
شاید فکر کنیم این سوال اساساً بی ربط است و پاسخ اش از روز روشن تر . اما بد نیست بدانیم که این سوال یکی از داغ ترین و جنجالی ترین مباحث در جریان تمام مبارزات انقلابی بوده است و باسخ های متفاوتی که هر دسته از مبارزین به این سوال می داده اند گاه حتی باعث ایجاد انشعاب در بین گروه های مبارز شده است. نمونه ی بارزی از چنین انشعابی را در تاریخ انقلاب ایران نیز داریم. دوستانی که تاریخ انقلاب را مطالعه کرده اند حتماً شنیده اند که اولین انحرافات سازمان مجاهدین خلق(منافقین ) پس از جریان معروف فتوای نجسی و پاکی (تکفیر مارکسیست ها) روشن شد . پس از صدور این فتوا مجاهدین خلق عملاً راه خود را از مبارزان مذهبی جدا کردند . دلیل اصلی این اختلاف این بود که مجاهدین بر خلاف مذهبیون معتقد بودند در مبارزه ، این استراتژی است که اهمیت دارد و بنا بر همین استدلال قائل بودند به لزوم مشارکت مبارزاتی با لائیک ها و گروه های چپ گرا.
.....
اگر تاریخ تحولات سیاسی در جهان عرب را مطالعه کنیم به راحتی در می یابیم که نمودار تغییرات سیاسی در بین کشورهای عربی سیر مشابه ای را طی می کند . این تشابه نموداری در میان جریان هایی که در جهت آزادی فلسطین تلاش کرده اند نیز به چشم می خورد.
بر خلاف آنچه عموم مردم تصور می کنند مبارزه برای آزادی فلسطین امری جدیدالوقوع نیست. بلکه از بیش از 50 سال پیش و از زمان اشغال این سرزمین اسلامی جریانات آزادی بخش نیز وجود داشته اند . چیزی که باعث شده آن ها ناشناخته باقی بمانند دست آورد های کم و ناچیز آنهاست .
اولین جبهه ی آزادی بخش در دهه 1940 شکل گرفت . این جبهه نتیجه ی ائتلاف حکومت های سلطنتی عرب بود که در راس آن سه حاکم معروف عرب ، ملک عبدالله ( از اردن) ، ملک فاروق( از مصر) و ملک فیصل ( از عراق) حضور داشتند. این جبهه ی متحد پادشاهی در سال 1948 به صورت نظامی با اسرائیل رو به رو شد اما شکست سنگینی متحمل شد.
از آغاز دهه ی پنجاه در اغلب کشورهای عرب کودتاهایی رخ داد و حکومت های ناسیونال چپ گرا بر سر کار آمدند . حکومت هایی نظیر حکومت جمال عبد الناصر در مصر ، عبدالله قاسم در عراق ، بعثیون در سوریه ، اسمائیل ازهری در سودان و ...در نتیجه ی ائتلاف سران این حکومت ها و با رهبری عبدالناصر، دومین جبهه ی آزادی بخش برای نجات فلسطین شکل گرفت که ایدئولوژی پان عربیسم چپ گرا را برای مبارزات خود برگزیده بود. این جبهه در آغاز پیروزی هایی به دست آورد. (مانند موفقیت در ملی سازی کانال سوئز در مصر) اما در سال 1967 و در رویارویی نظامی با قوای اسرائیل (که به جنگ های شش روزه معروف شد) شکست سنگینی خورد. در سال 1970 ، با مرگ عبدالناصر و روی کار آمدن سادات ، جبهه ی مذکور از شوروی به سوی امریکا گرایش پیدا کرد و در نتیجه استراتژی مبارزه ، از رزم مسلحانه به مذاکره تغییر یافت .
در سال 1979 حرکت انقلابی مذهبی ای که از سالها پیش در ایران شکل گرفته بود موفق شد رژیم سلطنتی را نابود کند . از سوی دیگر در همین سال نشست کمپ دیوید اول رخ داد که به معنای شکست اعراب راست گرا بود . آن پیروزی و این شکست به زودی بر جوامع عربی تاثیر گذاشت و گروه های مذهبی را به مبارزه ترغیب کرد و از دهه ی 80 تا کنون شکل شاخص مبارزات آزادی بخش ، مبارزات اسلام گرایان بوده است. در سال های بعد این مبارزات پیروزی های چشم گیری به دنبال داشت. انتفاضه های اول و دوم ، پیروزی سال 2000 در جنوب لبنان و پیروزی در جنگ های سی و سه روزه در سال گذشته از مهم ترین این موفقیت هاست.
....
برتری ایدئولوژی اسلامی بر سایر ایدئولوژی هایی که تا کنون جهان عرب برای آزادسازی فلسطین اشغالی آزموده در عمل ثابت شده است . با این حال پیش از کسب دست آوردهای اخیر در فلسطین و لبنان نیز این برتری قابل پیش بینی بود.
جدای از دلایل متافیزیکی و غیبی ،مهم ترین دلایل این برتری چنین اند:
1_ ایدئولوژی اسلامی بر خلاف سایر ایدئولوژی های آزموده شده (که یک پایه ی تمام آن ها ناسیونالیسم عربی است) فراگیری بیشتری داشته انگیزه ی مبارزه را در ملت های مسلمانی که دارای نژاد عرب نیستند (مانند فارس ها ، ترک ها ، مسلمانان اروپا و ...) نیز تقویت می کند.
2_ بر خلاف ناسیونالیسم عربی (اعم از چپ گرا یا راست گرا) دلایلی که ایدئولوژی اسلامی برای مبارزه مطرح می کند صرفاً عاطفی و متکی بر حس وطن دوستی و نزاد دوستی نیست . جهاد اسلامی بر خلاف رزم ناسیونالگرایانه توجیه عقلانی نیز دارد (رک حدیث مشهور احدی الحسنین و احادیث مشابه) . به همین دلیل این احتمال که مبارزان مسلمان در هنگام مواجه با مرگ دچار یاس و بریدگی شوند بسیار اندک است.
3- مسلم است که ایدئولوژی مبارزه نقش اول را در تعیین استراتژی مبارزه دارد . از ویژگی های ایدئولوژی اسلامی این است که مخالف سازش با دشمن است . به همین دلیل است که ایدئولوژی اسلامی بر خلاف ایدئولوژی های ناسیونال (اعم از چپ گرا و راست گرا) نسبت به خطر انحرافات سازشکارانه (مشابه انحرافات کمپ دیویدی) از ضریب مصونیت بالایی بر خوردار است.
و اما در آخر یاد می کنم از سردار فاتح امام زمان (عج) ، سید حسن نصر الله که مقاومت او و یارانش در نبردهای سی و سه روزه ی سال گذشته ، نمونه ی درخشانی از جهاد اسلامی بود! و خطاب به او می گویم که :
سید!
و ما رمیت اذا رمیت و لکن الله رمی....
یاحق...
و دشمن پشت دیوارهای شهر است ...
این المستشهدون؟
نوشته شده توسط :
ایدئالیزم واقع گرایانه...رئالیزم آرمانگرایانه...
هوالمحبوب...
اگر سیاست از اخلاق جدا شود استفاده ی ابزاری از هر چیز و هر کس (حتی مقدس ترین چیز ها و محترم ترین افراد) در راستای حفظ و گسترش قدرت امری عادی خواهد بود . آن گاه نمی توان از سیاست مداران گلایه کرد که چرا جوانان را به بازی می گیرند؛ هرگاه به رای آنان نیاز دارند تملق می گویند و وعده می دهند اما پس از رسیدن به قدرت ، گوش خود را بر روی مطالبات آنان می بندند و برای ساکت کردن آن ها هزار و یک انگ به آن ها می زنند. این اتفاقی بود که در 16 ساله ی نخست پس از جنگ رخ داد . جوانان ما دیدند که چگونه هر گاه به حمایتشان احتیاج بود «جوانان غیور ایران» ،«صاحبان اندیشه های آزاد و مستقل» ، «آینده سازان کشور» و هزار عنوان پر طمطراق دیگر شدند اما هرگاه از خواست های برآورده نشده ی خود گفتند یا به آنچه نمی باید می شد و شده بود اعتراض کردند ، از سوی راست گرایان به «برگشتن از ارزش ها» متهم می شدند و از سوی احزاب دست چپی و اصلاح طلب به «آرمان زدگی» و «خیالاتی بودن» و «سیر در حال و هوای دهه ی شصت» و بیهوده نبود که جوان ما از هرچه سیاست و حزب و گروه بیزار ، این بار به کسی اعتماد کرد که نه وابستگی حزبی داشت و نه انتخابات او را وامدار گروه و دسته ای کرده بود.
***
هنگامی که از ایدئالیسم یا همان آرمان گرایی سخن به میان می آید دو مفهوم متفاوت (و حتی تا حتی متضاد) به ذهن متبادر می شود . گاهی ایدئالیسم را به معنای «ایدئال زدگی» و «آرمان گرایی افراطی» به کار می برند. این مفهوم درباره ی آن دسته از طرفداران یک آرمان به خصوص به کار می رود که علاقه ی آن ها نسبت به آن آرمان چشم هایشان را بر روی حقیقت بسته است. این گونه افراد با ندیدن موانع پیش راه آرمان ، آن را تحقق یافته تصور می کنند . طوری رفتار می کنند که گویی در جامعه ی آرمانی خود زندگی می کنند . به همین دلیل هر گونه اعتراض به وضع موجود را اعتراض به آرمان خود می پندارند. نمونه ی بارزی از این شکل آرمان گرایی ، کلیسای کاتولیک است که با نادیده گرفتن نیاز طبیعی افراد ، هم چنان بر ممنوعیت ازدواج برای کشیشان پای می فشرد . نتیجه ی این چشم بستن بر روی واقعیات آمار های وحشتناکی است که هر سال از جرائم جنسی کشیشان منتشر می شود.
آرمان گرایی معنای دیگری را نیز می تواند منتقل کند . در این حالت منظور از آرمان گرایی دلبستگی به آرمان و آمادگی در راه فداکاری برای آن است. مشخص است این نوع آرمان گرایی نه تنها با واقع بینی در تضاد نیست بلکه مستلزم آن نیز هست . زیرا در تعریف آن گفته می شود :«آمادگی برای فداکاری در راه آرمان» معنای این گفته این است که فرد آرمانگرا می پذیرد که در مسیر دست یابی به آرمان موانعی وجود دارد که برداشتن آن ها مستلزم فداکاری است.
لازم نیست تذکر داده شود که هر قدر نوع اول آرمان گرایی برای جامعه ی بشری مضر و رکود آور است ، نوع دوم لازم و تعالی بخش است . همان طور که جمهوری اسلامی که امروز ما در سایه ی آن زندگی می کنیم، نتیجه ی آرمانگرایی امام راحل است.
در سوی دیگر و در تعریف رئالیسم و واقعیت گرایی نیز با همین دوگانگی مفهومی رو به روییم. رئالیسم گاه به معنای «رئال زدگی» و «پذیرش بی چون و چرای حقایق» به کار می رود. با توجه به این معنا فرد واقع گرا هر چیزی را که واقعیت داشته باشد غیر قابل تغییر می داند. هر گونه اعتراض به وضع موجود را ، بی معنی می داند و هر مبارزه ای را بی فایده. نمونه ی بارز این نوع تفکر را می توان در نظام های لیبرال غربی یافت که همجنس گرایی را به صرف اینکه واقعیت اجتماعی است می پذیرند و در صدد از بین بردن آن بر نمی آیند حتی به آن مشروعیت قانونی می بخشند!!!
معنای دیگری که می توان از رئالیسم دریافت کرد «واقع بینی» است. یعنی دیدن و درک کردن واقعیات موجود بدون اینکه الزاماً تمام آن ها را تایید کنیم . واقع گرایی به این معنا هرگز بهانه ای برای سکون و سکوت نیست. بلکه برعکس ، افرادی که به این طریق با واقعیات رو به رو می شوند از آن جا که می کوشند ماهیت آن را «درک» کنند ، نگاهی انتقادی نسبت به آن دارند و واقعیات نامطلوب را رد می کنند .
با یک نگاه ساده متوجه می شویم که واقعگرایی به این معنا و آرمان گرایی به معنای آمادگی مبارزه در راه آرمان یکی هستند و هر کس یکی از این دو را داشته باشد دیگری را نیز دارد. زیرا این هر دو مستلزم دیدن واقعیات ، نقد آن ها و مبارزه بر علیه واقعیات نامطلوب است .
در حقیقت آرمان زدگی و واقعیت زدگی دو نقطه ی حداکثر و حداقل در یک طیف هستند و آرمانگرایی واقع بینانه (=رئالیزم آرمانگرایانه) در نقطه ی وسط این طیف قرار دارد.
جالب این که آرمان زدگی و واقعیت زدگی به رغم تضادی ظاهری که با هم دارند به شدت به یکدیگر شبیه اند . هر دوی آن ها با تغییر مخالفند هر چند هر کدام دلیل شخصی خود را برای این مخالفت دارند . اولی با آرمانی دیدن شرایط موجود ، به آن تقدس می بخشد و دومی با تغییر ناپذیر دانستن حقایق مبارزه با آن را بیهوده می پندارد. . عجیب نیست اگر این آرمان زدگان و آن واقعیت زدگان به راحتی با هم کنار می آیند . به طوری که می بینیم از دل جریان سازندگی (آرمان زدگی) اصلاحات (واقعیت زدگی) بیرون می آید و نیز شاهدیم که در انتخابات نهم ، این دو جریان به رغم تضاد ظاهری به راحتی بر علیه اصولگرایی (رئالیسم آرمانگرایانه) متحد می شوند.
شاید چنین اتهامی برای این جرایانات که هر کدام 8 سال تمام اداره ی کشور را در دست داشتند باور کردنی نباشد . اما کافی است به یاد آوریم که چه طور در دولت سازندگی هر اشاره ی کوچکی به بی عدالتی های اجتماعی توهین به بزرگان انقلاب و برگشتن از ارزش ها محسوب می شد و در دولت اصلاحات (در عمل و نه در قول) گرایش به پذیرش ناهنجاری ها به عنوان حقایق اجتماعی وجود داشت.
لازم است این جا چیزی را تذکر بدهم. اصلاح طلبی(رفورمیسم) نیز می تواند دارای دو معنای مختلف باشد . اول رفورم در مقابل انقلاب و دوم رفورم در مقابل محافظه کاری . هر چند احزاب دست چپی سعی می کنند رفورم گرایی خود را از نوع دوم نشان دهند اما در حقیقت آن ها تلاش می کنند اصلاح را جایگزین حرکت انقلابی کنند . برای اثبات این امر کافی است جریان بسته شدن ستاد های امر به معروف را در دوران اصلاحات به یاد آوریم که با شعار فرهنگ سازی به جای برخورد با ناهنجاری صورت گرفت.(بحث بر سر نتایج این گونه برخورد رخصتی جداگانه می طلبد) توجه به این نکته در این بحث بسیار مهم است زیرا در صورتی که این موضوع را فراموش کنیم ممکن است دچار این سوءتفاهم شویم که جریانات دست چی (به خصوص با توجه به نام اصلاح طلب) در زمره ی آرمان گرایان و طرفداران تحول قرار دارند .
اکنون معمای برخورد های تکفیر گرانه با جوانان معترض و خواهان تغییر(چه در دوره ی سازندگی و چه در دوره ی اصلاحات) روشن می شود. آخرالامر این که دولت جدید که مورد اعتماد جوانان واقع گرای آرمان خواه ما قرار گرفته است باید بسیار مراقب باشد که دچار هیچ یک از دو عارضه ی واقعیت زدگی و آرمان زدگی نشود و همچنان در مسیر آرمانگرایی واقعیت بینانه گام بردارد.
یاحق...
و دشمن پشت دیوارهای شهر است...این المستشهدون؟
نوشته شده توسط :
لیست کل یادداشت های این وبلاگ