دولت اسلامی جدی تر وارد جبهه اطلاع رسانی شود
نوشته شده توسط : اسما
سلام
چند روزی از شروع دور دوم طرح امنیت اجتماعی می گذره در مورد این طرح که هیچ شکی توش نیست حالا هر چه قدر براش جنجال به پا کنند که این کار اشتباه بوده باز هم در اصل قضیه تغییری ایجاد نمی شه همون طور که رهبر انقلاب در دیدار با مدیران اجرایی کشور فرمودند"اجرای این طرح بسیار مهم است و باید بدون توجه به جنجال ها به تکلیف عمل شود" .
ماه پیش بود که گزارشی از تلویزیون پخش میشد که در اون از نیروی انتظامی انتقاد شده بود که چرا به این موتورسوارهایی که کلاه نمی گذارند تذکر داده نمیشه و بعضی از این ها از دید پلیس مخفی می مونن !
مادرم اون لحظه گفت : بنده های خدا این پلیس ها چقدر وظیفه شون زیاده، راستی تا حالا فکر کردید به وظایف متعدد نیروی انتظامی ؟ اگه به وظایف قبلیش این طرح امنیت اجتماعی رو اضافه کنید که خودش کلی زیر مجموعه داره و بخوایم تک تک مصداق هاشوحساب کنیم که به همه ی اونها باید رسیدگی بشه مثلا مدل موهایی که از سوی گروهای منحرف مانند شیطان پرستان به صورت نماد مطرح است تازه متوجه میشیم که کار نیروی انتظامی چقدر سخته .
سردار احمدی مقدم در مصاحبه ی اخیرش گفته در اجرای این طرح تمام هماهنگی های لازم بین دستگاه های مختلف از جمله قوه قضائیه و نیروی انتظامی انجام گرفته و ما با قاطعیت کار خود را انجام میدهیم .
در یک مصاحبه می دیدم که یکی از همون خانم هایی که تذکر گرفته بود میگفت : رفتار پلیس با من خیلی خوب بود چیزی که منو ناراحت کرد این بود که چرا من باید طوری لباس بپوشم که بهم تذکر داده بشه
واقعا چرا ؟! خب حالا که همه ی دستگاه ها با هم هماهنگ شدن تا این طرح به ثمر بشینه پس چرا ما به پلیس کمک نکنیم ؟
نیروی انتظامی شعاری داره که میگه پلیس خود باشیم !
پی نوشت : یک شیوه ی لطیف برای مبارزه با بدحجابی از ابوالفضل زرویی نصرابادی
نوشته شده توسط : اسما
سلام هر دو این دخترها را دیده بودم گفتم به بهانه ی روزهای اعتکاف این مطلب رو براتون بنویسم .
روایت اول: یک سال قبل که رفته بود زیارت خانه ی خدا همان جا با خودش عهد کرد که سال بعدش را برود اعتکاف ، با خودش و خدا خلوت کنه .
یک سال که بزرگتر شد ساکش رو بست تا بره ولی بهش اجازه ندادن قسمتش نشد،نتونست بره ولی دلش پیش معتکفین بود خیلی غصه خورد یک روز کامل را گریه کرد . روزهای اعتکاف حالش گرفته بود .
روایت دوم : صورتش زیر اون همه ارایش غلیظ اصلا شناخته نمی شد کلی تغییر کرده بود خب ظاهرش رو خودتون مجسم کنید ایستاده بود کنار خیابان چند دقیقه بعد یک ماشین جلوی پایش نگه داشت پسر جوانی پشت فرمان نشسته بود . دختر با تردید به اطرافش نگاه کرد و بالاخره سوار شد فقط دیدم که ماشینشان از کنار مسجد گذشت . روزهای اعتکاف بود .
نوشته شده توسط : اسما
نوشته شده توسط : اسما
نوشته شده توسط : اسما
لیست کل یادداشت های این وبلاگ