هوالحق
سلام...عیدتون مبارک
تقدیم به شما
گاهی دنیا برایم به کتابی می ماند...کتابی بزرگ که همه ی ما آدمها صفحه ها و فصل هایش را می نگاریم...
صفحه های سبز... صفحه های نورانی ... صفحه های سرخ ، گاهی سفید و حتی سیاه...
چه کابوس وحشتناکی می شود روزهایی که کتاب دنیا صفحه هایش سیاه می شوند... روزهایی که هوایی برای تنفس نیست .... روزهایی که انگار تمام وجودت زیر فشار ظلم های شیطانی بشر ، خرد می شود... روزهایی که...
اما همیشه در این کتاب ، حتی در حاشیه هایش...چیزی...کسی ... امیدوارت می کند... امیدوار به صفحه های بعد... به صفحه ای نورانی... به روزی که دستی تمام این صفحات سیاه را ورق می زند و فصلی از کتاب را می گشاید که همه نور است و روشنایی....فصلی که تا پایان کتاب این دنیا هیچ وقت سیاهی ها ، کدر و تیره اش نخواهند کرد...
کی به آن فصل می رسیم...؟ به آن صفحه ی نورانی... شاید... شاید همین جمعه...
اللهم عجل لولیک الفرج
نوشته شده توسط :
لیست کل یادداشت های این وبلاگ