بسم الله الرحمن الرحیم
و دوباره دارد می اید . به همین سادگی و زودتر از آنچه فکرش را میکردی. . اصلا همیشه همینطور است . می بینی روز اول ماه رمضان شده و اسمان نفس زده و یک ماه دیگر متولد شده. تو هستی و سی روز پر از شنبه های شروع و یک شنبه های بی تابی . دوشنبه های صورتی و سه شنبه هایی که دلت هوای جاده های قم میکند... چهارشنبه دعا میکنی روی سفره ی عشق بنشینی و پنجشنبه چشم توی چشم گلزار شهدا دنبال خود گمشده ات می گردی یاد دوکوهه میفتی و یاد رمضانهای منورش که بچه ها برای اسمانی شدن دنبال هم می دویدند . یکدفعه یادت می افتد که توی دوکوهه همیشه رمضان بود و بچه ها همیشه اسمانی.....
دم سحر تند تند بلند میشوی و چشم هایت را می مالی و می نشینی سرسفره ی سحری که خدا میداند چقدر عطر یاس میدهد.
ربنا که شروع میشود شوق عجیبی میدود زیر پوستت و تو انگار خودت نیستی . یک جوری میشوی که دلت میخواهد هیچ وقت ربنا تمام نشود . گرچه زیر چشم هایت گود رفته و دلت ضعف میرود . میخواهی هیچ وقت تمام نشود و به بالهایت تکانی بدهی و بروی توی اسمان که این شبها عجیب ستاره دارد و صورتت را توی ابرها فرو کنی.
توی چشمهایت اشک جمع شده که اسم های خدا یکی یکی ردیف میشود جلوی چشمهایت . ارام زمزمه میکنی:
مالک...قدوس...سلام...مومن...مهیمن...عزیز...جبار.......
و هیچ وقت خسته نمی شوی انگار لبهایت از عشق تر میشود.
چشم که به هم میزنی 19 روز گذشته و تو می مانی و مولایی که خیلی از او نمیدانی. نمیدانی چه دردهایی کشیده و چه شبهایی با ماه توی چاه درد و دل کرده . نمیدانی غربتش را و هیچ چیز نمیدانی.
تازه یادت می افتد که لیله القدر است و باید هر چه را که توی یک سال میخواهی از خدا بگیری .بلند می شوی و لباس مشکی ات را می پوشی و راه میافتی طرف مسجد . شکوفه های قران که از سر و رویت سرازیر میشود ، خدا را قسم میدهی به خودش و به چهارده انسان اسمانی اش که پاک شوی . شبیه تمام درخت های همسایه.
کوچه این روزها عطر خوبی میدهد . انگار پیچک های یاس حلقه زده اند دور ساختمانهای خاکستری. همان ساختمانهای آفتاب دزد!
بلند شو ! دستهایت را داخل چشمه ی نور بشوی و صورتت را برگردان طرف خدا و اصلا این یک ماه را افتابگردان خدا باش !
آخر چشم که به هم بزنی می بینی تمام شده و تو مانده ای! .
پس ؛ بخوان خدای خودت را ، خدا همین نزدیکی هاست ...........
نوشته شده توسط :
لیست کل یادداشت های این وبلاگ