بسم الرب الثائرين!
براي آرامش دل و تسكين خاطر نازك و مهربان يك فرزند جامانده از شهيد...
گمانتان مرود،آسمان تهي مانده ست
و صبح دهكده مان از اذان تهي مانده ست!
گمانتان مرود،باد بسته خواهد ماند
دهان به لقمه ي افراد ،بسته خواهد ماند
هنوز بر لب شمشيرها تبسم هست!
هنوز حوصله ي آخرين تهاجم هست!
هنوز بارقه اي از غرور من با قي ست
هنوز بارقه اي از غرور مردم هست
هنوز،اگرچه زمستان،هنوز دلگرمم
كه در تنور من و آفتاب،هيزم هست...
شكستم و همه گفتند؛بر نخواهد خاست
شكستم و ...نشكستم كه خوان هفتم هست!!!
*
سخن خلاصه كنم؛روشن است،اي مردم!
كه اختيار زمين از من است،اي مردم!
و روشن است،از اول براي من زنده ست
درخت و چشمه و جنگل،براي من زنده ست
و روشن است كه مغروز و سخت خواهد ماند؛
درخت،بعد ملخ هم درخت خواهد ماند...
درخت را بگذاريد كه خود بزرگ شود
شبان دهكده،بي سگ،حريف گرگ شود...
شعر از جناب كاظمي
التماس دعا
يا علي