سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دیش دیش!!!

شنبه 86 مهر 28 ساعت 1:17 عصر

او...

تلویزیون رو روشن می کنی . «راه اینجاست» رو پخش می کنن و صدای گرم اون پیرمرد روحانی می پیچه تو نشیمن خونه. پیرمردی که انگار آرامشش رو از اون بالاها آورده . می گه بازوی بسیجی ها رو می بوسه و هزاران بسیجی عاشقی که آرزوشونه به خاطر این پیرمرد بمیرن می زنن زیر گریه...اشک توی چشم هات جمع می شه . وای که چقدر گلایه توی دلت داری. مگه تو چی کار کرده بودی که خدا نخواست عصر اون پیرمرد نورانی رو درک کنی؟ مگه تو چی کار کرده بودی که خدا نخواست هم قدم با این بسیجی های خاکیِ خاکی پوش قدم برداری و تو هوای نفس های اون ها نفس بکشی؟ ...و بعد یه چیزی تو دلت جوونه می زنه؛ یه شوق... شوق با اون ها بودن...مثل اون ها بودن...به اون ها پیوستن...یه چیزی داره تو دلت شکل می گیره...یه تصمیم...تصمیم برای بسیجی بودن...نه به اسم که به رسم... یکدفعه....

                                                                              

ترش و ملسه دیش دیش...

  

...همه ی اون حس و حال می پره... صورت نورانی پیرمرد از جلوی چشمت دور می شه ...حالا حواست فقط به این همه آگهی رنگ و وارنگه که داره پخش می شه...برو بابا....بسیجی کیلویی چند؟

***

کتاب مطالعات اجتماعی، سال اول دبیرستان،فصل دوم(نظام اجتماعی)، درس چهارم(ارتباط نظام های اجتماعی با یک دیگر) / صفحات 37، 38 و 39 :

اگر ارزش های خرده نظام های یک نظام اجتماعی کل با یکدیگر یا با ارزش های کلی جامعه ناسازگار باشند یا بعد ها به سمت ارزش های مغایر کشیده شوند ، تضاد و تعارض بر بخش های مختلف آن جامعه حاکم خواهد شد . در این صورت گفته می شد این نظام اجتماعی کل دچار عدم تعادل است.

 

 

 

پی نوشت ها:

1-  اسما خانم یک ماهی نت نمی آد. از اون جایی که دیوار کوتاه تر از دیوار من ندیده ، وبلاگ به این عریض و طویلی رو گذاشته روی دست من! تا یک ماه دیگه من این جا جارو کش هستم تا مدیر پیداش شه!

2-  اهل دعا کردن هستید؟ پس فرمانده ی گل ما رو دعا کنید که هرچه زودتر مشکلاتش حل بشه. این جوری به نفع خودتون هم هست! زیاد از دست من نمی کشید!

یاحق...

و دشمن پشت دیوارهای شهر است...این المستشهدون؟

 


نوشته شده توسط :

نظرات دیگران [ نظر]



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بسم الله
[عناوین آرشیوشده]