• وبلاگ : خط مقدم
  • يادداشت : اين دعا را مستجاب نكن !
  • نظرات : 1 خصوصي ، 17 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    ما البته جزو گروه ضربت بوديم!!!

    يه گروه كارشناسي هم داشتيم از نوع متخصص فنش!

    فقط ماه رمضونها تشكيل كارگروه مي داديم و يا علي از تو مدد...

    بعد چند تا دسته مي شديم...بهش ميگفتيم عمليات والفجر...

    سر پلمون تو اين هيئت و اون هيئت،تمام ادرسهاي افطار بده ها رو جمع اوري مي كرد و بعد تنظيم برنامه براي حركت...

    هنوز اذون نداده،بصورت كاملا ضايع؛از چمن جلوي در گرفته تا دندون مصنوعي مادربزرگ صابخونه رو دولوپي ميخورديم و قبل اذون كار تمام شده بود ...البته طبق معمول با چك و لگد از خونه ي طرف پرت ميشديم بيرون...براي همينم هميشه باهامون پلاستيك دسته دار مي برديم و بار ميكرديم و ميداديم دست يكي از بچه ها كه يكي دوتا كوچه بالاتر ايستاده بود و بيرون مسئول ستاد جمع اوري اغذيه بود...چند تا از بچه ها هم كه پلاستيك نداشتن وقتي ميومدن بيرون،دو دستي شلوارشون رو ميگرفتن كه از سنگيني بار پاره نشه!!!مسئول عمليات غالبا خودم بودم چون بنيانگذارش هم خودم بودم...ديگه بعد چند سال آدرسها رو كاملا مخفيانه پخش ميكردن تا مبادا ما بو ببريم.

    يادش بخير...