آنروز که من در خون خود غلتيدم ،وهمسر وکودکانم، تازيانه ي طعنه ي نامردمان روزگار را به جان مي خريدند ، او به نام خون من خشت بر خشت کاخ غارت مي افزود و تو با سکوتت ، لبخند رضايت ، بر اين تاراجگر عزت جاودان اين مرزو بوم مي زدي...سکوتت را بشکن ، امروز ، روز نبرد توست ... صفاي قلمهاتان ... ياحق!